سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/8/4
9:0 عصر

چی بگیم تو خواستگاری؟؟؟

بدست نسیم سحر در دسته

 

قبل از تصمیم قطعی ، یک یا چند جلسه را حتماً جهت صحبت و گفتگو با طرف مقابلتان بگذارید ، این کار را حتماً انجام دهید، چون اطلاعات زیادی را به دست خواهید آورد و همچنین حرفها و نظرات خود را بیان خواهید کرد . اما در جلسة گفتگو از چه مسائلی صحبت می کنید ؟ جلسة گفتگو جای دل دادن و دل سپردن نیست ، بلکه جایی است که بایستی« قول سدید» داشته باشید ، حتماً می پرسید قول سدید یعنی چه ؟قول سدید حداقل چهار ویژگی در کلام و کلمات دارد و یک ویژگی هم در لحن بیان دارد . شفافیت ، مستدل بودن ، و واقعیت داشتن از خصوصیات کلام و قاطعیت در لحن کلام ، عناصر تشکیل دهندة قول سدید هستند .

شفافیت : کلمات گر چه هر کدام کاربردهای متفاوتی دارند، اما هر کدام بار معنایی و احساسی متفاوت از هم را در درون خود دارند، افراد ذهن خوان و قلب بین نیستند تا بدانند که در درون ما چه می گذرد . ما در پشت پردة کلمات قرار داریم ، آنها کلمات را می بینند نه ما را و غالباً کلمات را تجزیه و تحلیل می کنند نه نیتهای درونی ما . بنابراین به هنگام گفتگو از هر گونه کلی گویی ، پراکنده گویی ، ابهام گویی اجتناب کنید .
مستدل بودن : مطالبتان را با دلایل منطقی و محکمه پسند بیان کنید ، اگر آرزویی ، برنامه ای ، هدفی و خواسته ای را دارید دلایل خودتان را کاملاً بیان کنید ، مستدل و منطقی صحبت کردن دیگران را نیز به فکر فرو می برد تا بیشتر در مورد حرفهای شما فکر کنند ، اگر خواسته های منطقی دارید با منطق آنها را بیان کنید تا تصور نشود که شما خیلی متوقع هستید.
واقعیت داشتن : به هنگام گفتگو از واقعیتها بگوئید ، از آمال و آرزوها و توهمات بی اساس و خیالی دوری کنید،خیالبافی هایتان راکناربگذاریدو ازمسائل ملموس درزندگی صحبت کنید، همان هایی که وقتی می خواهید زندگی را شروع کنید، وجود آنها را بیشتر از تمامی خیال هایتان حس خواهید کرد .
اهمیت داشتن : از مسائل مهم صحبت کنید ، از همة آنچه که در یک زندگی اهمیت زیادی دارند صحبت به میان آورید ، وقت خود را صرف مسائل پوچ و بی اهمیت نکنید ، بچه گانه صحبت نکنید ، صحبت از اینکه چه رنگی را دوست دارید ، چه غذایی را دوست دارید بی اهمیت است . این حرفهای کودکانه را کنار بگذارید و به مسائلی بپردازید که نشانة رشد فکری و روحی و بلوغ شما باشد.
قاطعیت : اگر بحث تشکیل یک زندگی است ، پس لازم است که قاطع باشید . هر گونه مسامحه ، سهل انگاری ممکن است فرجام ناخوشایندی را به همراه داشته باشد . اگر برای آینده خود برنامه هایی دارید لازم است همه آنها را به هنگام گفتگو به روشنی هر چه تمام بر زبان آورید. درباره تمامی مسائل وضعیت فکری و روحی ، وضعیت اقتصادی ، سبک زندگی ، برنامه های آینده ، اعتقادات و … بحث و تبادل نظر کنید ، نگذارید مسئله ای مبهم بماند ، اگر در مورد مسئله ای بحث کردید و به اختلاف رسیدید تا تکلیف آن را مشخص نکردید ، آن را رها نکنید . در هنگام صحبت ، خود را همانگونه که هستید عرضه دارید و همین دقت را در مورد طرف مقابلتان به کار ببرید.
هنگام تنظیم قرار داد ازدواج ، همه در خواستهای قلبی خود را که بالندگی و رشد و استقلال فردی را تضمین می نماید با طرف دیگر در میان بگذارید و در صورت توافق آن را امضاء نمائید ، باید خاطر نشان سازیم که انتظارات و توقعات شما از ازدواج باید کاملاً منطقی و معقول باشد.
آدم کم رو گرسنه از سر سفره بلند می شود . یادتان باشد به هنگام انتخاب همسر حجب و حیای نامعقول را کنار بگذارید چرا که باعث محرومیت و ایجاد دردسر در زندگی می شود ، به هنگام تصمیم گیری ، تنها خودتان تصمیم بگیرید و به خاطر دیگران خود را در آتش بیندازید .

منبع:http://party.veb.ir  

پی نوشت:

 فقط پیشنهاد میکنم دم بختا به دقت مطالعه کنند و حتما هم به آن عمل کنند.


87/7/29
12:40 عصر

من از مُردن نمی ترسم

بدست نسیم سحر در دسته

 

من از مُردن نمی ترسم، هراس از زندگی دارم

که هر روزش مثه دیروز، از این تکرار بیزارم

من از مردن نمی ترسم، که هرچی باشه یکباره

هراس از زندگی دارم، که دردش پُر زتکراره

اگه زندگی همینه، آره من عاشقِ مرگم

می خوام از شاخه بیفته، دونه ی آخرِ برگم

زندگی مثلِ یه داسه، آدما مثلِ درختن

ظریفاشون زود می میرن، دیرتر اونا که سختن

این دیگه دست آدم نیست، زورکی می یاد به دنیا

به خودش می یاد می بینه، افتاده تو قعر دریا

کسی از ما نمی پرسه، دنیا اومدن به زوره

یکی سالمه یکی نه یکی افلیج، یکی کوره

به خودش می یاد یه وقت که، واسه برگشت خیلی دیره

می کَنه جون روزی صدبار، روزی صد دفعه می میره

 دکتر شاهکار بینش پژوه

پی نوشت: دروغ بود باور نکنید من که از مُردن می ترسم. شما چی؟؟؟؟؟

 خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه. آمین یارب العالمین.

 


87/7/23
9:4 صبح

کار دنیا وارونه ست

بدست نسیم سحر در دسته

کار دنیا خنده داره کار دنیا وارونه ست

خشک و تَر حالیش نمی شه یه جوارایی دیوونه ست 

تا جوونی حتّی یک لقمه هم نون نداری

یه روزی نون می ده که دیگه دندون نداری 

دنبالِ نون دوئیدن کفش پاره کردنه

اَمون از قسمتِ بد که وبال گردنه 

دنیای ما پُرِ از باید و نبایده

حساباش فقط روی احتمال و شایده 

فقط از تو آسمون نوکِ پیکانِ بَلا

تو سَرِ بیچاره ها می خوره از اون بالا 

 کار دنیا خنده داره کار دنیا وارونه ست

خشک و تر حالیش نمی شه یه جورایی دیوونه ست

دکتر شاهکار بینش پژوه

پی نوشت:

شاید توی چند پست آینده فقط شعر بزارم توی وبلاگم. ذوق شعر خوندنم گل کرده. هر کی ناراضیه دستش بالا.


87/7/16
12:44 عصر

آخرین باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟

بدست نسیم سحر در دسته

 

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند.

حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن هجده درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست پانزده درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط ده درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است.

 پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد.

 رئیس پرسید:" آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟"

هیزم شکن گفت: تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!
شما چطور؟ آخرین
باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟ 
 

پی نوشت:

مادری دارم بهتر از آب روان

دوستانی بهتر از برگ درخت

و خدایی که در این نزدیکیست

خدایا شکرت


87/7/9
5:20 عصر

عاشقان عیدتان مبارک

بدست نسیم سحر در دسته

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت

صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

اسعدالله ایامکم

 

افسوس که ماه رمضان آمد و رفت

آن توبه ده پیر و جوان آمد و رفت

از بهر صلاح کار ما آمده بود

از دست فساد ما به جان آمد و رفت

                                                      کلب علی تبریزی

 

عید آمد و عید آمد و آن بخت سعید آمد

برگیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون، غلغل شنواز گردون

کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان، رقصان و غزل گویان

کان قیصر مه رویان زان "قصر مشید" آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی

کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستن، داوود نبی مستش

تا موم کند دستش، گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما

برعید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد؟

زو زهر شکر گردد، زو ابر قمر گردد

زو تازه و تر گردد هر جا که قدیم آمد

برخیز و به میدان رو، در حلقه رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی، صد باغ مزید آمد

 من بنده آن شرقم، در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبرکن از گفتن چون صبر کلید آمد

                                                               مولانا

 


87/7/9
12:23 عصر

ثانیه های گرانبها

بدست نسیم سحر در دسته

ساعت های آخر...........

دقیقه های آخر............

ثانیه های آخر.............

و عجب این ثانیه ها نامردند

دوست ندارم ماه رمضان تموم بشه آخ به کی بگم

آخه نمی دونم هنوز منو بخشیده یانه؟

اصلا نمی دونم خوب مهمونی بودم یانه؟

هیچوقت از رحمتت مأیوس نمی شوم فقط می خوام ازت اگه تا امشب دستی به سرم نکشیدی اگه لایق اون دستای قشنگت نبودم امشب دیگه بیا آقایی کن و منو ببخش، ببخش، ببخش........

میگن امشب از شب قدر هم ارزشش بالاتر هرکسی که تا حالا فکر می کنه بخشیده نشده باید امشب از خدا عیدی بگیره

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست

آقاجون شاید من تنبل باشم

شاید یک ماه تموم کاهلی کردم

ولی امشب دیگه نه

آنقدر در میزنم این خانه را تا ببینم عاقبت روی صاحبخانه را.


87/7/4
11:21 صبح

اقرب من حبل الورید

بدست نسیم سحر در دسته

داستان کوه نوردی که تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

شب بلندی های کوه را در بر گرفت و مرد هیچ چیز نمی دید.همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده بود به قله که پایش لیز خورد و در حالی که سقوط می کرد از کوه پرت شد و فقط لکه های سیاه در مقابل چشمانش می دید.احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه ی جاذبه او را در خود گرفت و فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است ناگهان طناب گیر کرد و بدنش میان زمین و آسمان معلق ماند.در لحظه ی سکون چاره نداشت جز این که فریاد بزند..

-خدایا کمکم کن.

-ناگهان صدای پر طنینی در آسمان پیچید:ازمن چه می خواهی؟

-ای خدا نجاتم بده! . . .

-واقعا باور داری که می تونم تو رو نجات بدم؟ . . .

-البته باور دارم. . .

-اگر باور داری طناب دور کمرت رو پاره کن . . .  

یک لحظه سکوت ...  

و  مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوه نورد یخ زده را مرده پیدا کردند که بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود. و او کمتر از یک متر با زمین فاصله نداشت.

پی نوشت:

قابل توجه اونایی که میگن خدا ما رو نمی بینه. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. مشکل از ماست نه از خدای بی همتا

خدا جون خیلی مهربونی،بی نهایت مخلصتم


<      1   2   3   4      >