در زمان های قدیم پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غر می زدند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است. با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط راه برنمی داشت نزدیک غروب بود یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود نزدیک سنگ شد بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آنرا کناری قرار داد ناگهان کیسه ای را دید که وسط جاده زیر سنگ قرار دارد و پر از سکه های طلا می باشد.............
پی نوشت:
1- وقتی برای خدا کاری نکنیم هیچ انتظاری هم نباید داشته باشیم که خدا برای ما کاری بکند. آدمهای معمولی و پرتوقع سنگ را که بر نمی دارند تازه انتظار پاداش هم دارند ولی انسانی که فقط و فقط نیتش خدا باشد خدا پاداشی هم براش در نظر میگیرد.
2- امشب یه دوستی زنگ زد و پیشنهاد اردوی جنوب را داد نمی دونم میشه یانه البته خیلی دلمون می خواد ولی مسئله چیز دیگری است منم به اقامون گفتم اگه شهدا میخوان ما بریم خودشون برنامه مون را منظم میکنند.
راستی هفته ی اخر ماه صفر است و شهادت اقا رسول الله، امام حسن مجتبی علیه السلام غریب مدینه و شهادت اقا امام رضا علیه السلام غریب الغرباء. اگه دلتون نورانی و مصفا شد مارا هم دعا کنید التماس دعا.