”پنجِ وارونه چه معنی دارد؟“
خواهر کوچکم از من پرسید.
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرتزده گفت:
”روی دیوار و درختان دیدم.“
بازهم خندیدم.
گفت: ”دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه
پنجِ وارونه به مینو میداد.“
آنقدَر خنده بَرَم داشت
که طفلک ترسید.
بغلش کردم و
بوسیدم و
با خود گفتم:
”بعدها
وقتی باریدنِ بیوقفهی درد
سقفِ کوتاهِ دلت را خم کرد
بیگمان میفهمی
پنجِ وارونه چه معنی دارد.“
رفت و سیبی آورد
نصف کردیم.
دمی خیره بر آن نیمه به نجوا میگفت:
”نکند یعنی ... یعنی ... همین نیمهی سیب!؟“
تنِ آن نیمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهی لبهای خدا را چیدم.
خیره بر نیمهی گندیدهی خود خندیدم.
علی بداغی
قابکی بیرنگ
مرغکی دلتنگ
سالها بیدار
جلوهی دیوار
آسمان بسته
بالها خسته
آن همه پرواز
عاقبت آغاز
علی بداغی
پی نوشت:
این مطلب را چند شب قبل از یک وبلاگی کپی کردم ولی شرمنده ادرس وبلاگش را ثبت نکردم با اجازه از صاحبش.