سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/9/29
12:49 صبح

راه بهشت

بدست نسیم سحر در دسته

 

 مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد نگهبان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟"

نگهبان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."

- "چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم."

نگهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: "می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بنوشید."

- اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."

مرد خیلی ناامید شد، چون  خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. ازنگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: " روز بخیر!"

مرد با سرش جواب داد.

- ما خیلی تشنه‌ایم . من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.

مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگی ‌شان را فرو نشاندند.

مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.

مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

- بهشت

- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.

مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما سوء استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود! "

- کاملاً برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرندبهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...

بخشی از کتاب "شیطان و دوشیزه پریم "

پائولو کوئیلو

 

پی نوشت:

دوستان خوب و باارزش در سختیها و مشکلات همدیگر را ترک نمی کنند و یکدل با هم به حل مشکلات می پردازند و هر جا بروند با هم هستند چه بهشت و ….

جایی که درکنار هم  باشند آنجا بهشت است و غیر از آن….

فردا روز عرفه است دوستانتان را از دعای خیرتان محروم نکنید.

آقای  پائولو کوئیلو را هم که می شناسید.(از دوستان سرخپوست)


86/9/17
12:1 صبح

سلامی دیگر.........

بدست نسیم سحر در دسته

 

سلام!

به همه دوستان دیده و ندیده ام، همه آنهایی که به نحوی، مرا مورد لطف خود قرار دادند و حتی آنهایی که مرا فراموش کرده اند بخاطر تاخیرم! بالاخره توانستم طلسم را بشکنم و دوباره شروع کنم، یک شروع جدید و متفاوت!

از این به بعد، به حول و قوه الهی قصد دارم به مطالبی بپردازم که هم خودم از مطرح کردن آنها به نتیجه ی بهتری برسم و هم اینکه بازخورد افکار و نظرات دوستان و مخاطبان را بدانم  و انشاالله که مفید باشد.

 اول از همه، عنوان وبلاگ را تغییر دادم زیرا خودم هم تصمیم گرفتم  تغییر کنم. یکدلی در سفر زندگی، عنوان جدید است.  در سفری که دو نفر تصمیم می گیرند تا باهم شروع کنند و باهم به پایان برسانند، یکدلی مهمترین نکته است. هر آنچیزی است که باعث می شود  مشکلات حل شود، به شیرینی و نه حتما به آسانی!

 بله!

نکته ای که بیشتر وقتها ما به آن توجه نمی کنیم، این است که قرار نیست، مشکلات به آسانی حل شوند! مشکلی که آسان حل شود، مشکل نیست، بلکه یک اتفاق ساده و کوتاه است که خیلی زود هم از ذهن پاک می شود البته بستگی به دیدگاه افراد دارد که واقعا چه چیزی را مشکل زندگی خود می دانند.

مشکلات زندگی هستند که خاطرات زندگی را به وجود می آورند. کدامیک از ما به یاد می آوریم که  دور روز قبل وقتی که دل درد گرفتیم، چه کردیم و یا اینکه سال قبل وقتی که در راه رسیدن به خانه به اتوبوس نرسیدیم، چه اتفاقی افتاد.

 اینها مشکلات زندگی نیستند، بنابراین به خاطر ما نمی مانند، اما برعکس، خاطره تولد فرزند، هیچگاه از یادمان نمی رود، زیرا سختی هایی دارد که از عهده هیچ مردی بر نمی آید!!!  به دنیا آمدن فرزند، یا همان حل شدن مشکلات زندگی، خاطراتی به وجود می آورد که هیچگاه از یاد نمی رود و با وجود همه سختیها دیدن نتیجه بعد از سالها، آن دردها را به شیرینی تبدیل می کند.