سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/5/15
11:30 صبح

منم سرگشته حیرانت ای دوست

بدست نسیم سحر در دسته



منم سرگشته حیرانت ای دوست - تنی نا ساز از شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست - دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده - دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را ز غم ویرانه کرده - من آن آواره بشکسته حالم
ز هجرانت بُتا رو به زوالم - منم آن مرغ سرگردان و تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم - زِ هَر سر بر سر سجاده کردم
دعایی بهر آن دلداده کردم - ز حسرت ساغر چشمانم ای دوست
زبان از یکسره از باده کردم - دلا تا کی اسیر یاد یاری؟
ز هجر یار تا کی داغداری؟ - بگو تا کی ز شوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری؟ - پریشانم، پریشان روزگارم
من آن سرگشته ی هجر نگارم - کنون عمریست با امید وصلت
درون سینه آسایش ندارم - ز هجرت روز و شب فریاد دارم
ز بیدادت دلی ناشاد دارم - درون کوهسار سینه خود
هزاران کشته چون فرهاد دارم - چرا ای نازنینم بی وفایی؟
دمادم با دل من در جفایی - چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خــــــــــــــــــــــدایی
شاعر:فایز دشتی
منبع:
اینجا
پی نوشت:
چقدر چله نشینی؟... چهل... چهل... تا چند؟ چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند * به دانه دانه تسبیح مادرم، موعود! که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند که روزها همه مثل هم‌اند- سرد و سیاه- غروب‌ها و سحرهاش خسته‌ام کردند.
هنوز دلتنگم.. خیلی دعام کن...