پيام
+
خودش را از راه طولاني با کارواني به مرو رسانده بود و حالا داشت در بازار مرو قدم مي زد. بازار پر بود از چيزهاي ديدني، کالاهاي زيبا و رنگارنگ و او لحظه اي با خود انديشيد: اگر پول کافي داشتم مي توانستم در برگشت براي خانواده ام هديه هايي ببرم حتماً خوشحال مي شدند چون آنها را از شهر امام خريده ام. چند روزي مي شد... ادامش توي وبلاگمه....
نسيم سحر
88/7/8
خليل سعيدي
حال ندارم بخونم ولي نظر دادم. بله هديه بردمن در اصل قضيه كلا چيزه خوبيه.
نسيم سحر
اي آقا حال ندارم بخونم يعني چي... نخوني از دست رفته ها خيلي قشنگه..... شمايل آدم راستگو..
خليل سعيدي
چشم مي خونم رفتم بخونم ولي اگه جالب نبود... ؟
خليل سعيدي
نه بابا قشنگ بود داستانش منو ياد اين ايه قران مي اندازه كه مي فرمايد:وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا.
نسيم سحر
واقعا كه نماينده ي بذل و بخششن اين خاندان نبوت... بابي انت و امي....