من ولي تمام استخوان بودنم لحظه هاي ساده ي سرودنم درد مي کند انحناي روح من شانه هاي خسته ي غرور من تکيه گاه بي پناهي دلم شکسته است کتف گريه هاي بي بهانه ام بازوان حس شاعرانه امزخم خورده است
اين چن وقته خيلي دلم هواي قيصر کرد................ روز جمعه و هواي شرجي و من و قيصر! بيشتر از يکماه بود که نرفته بودم مزارش....