سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/10/10
1:11 عصر

مهمانی خسیسان

بدست نسیم سحر در دسته خسیس، بصره، کوفه


در شهر کوفه مرد خسیسی زندگی می کرد که د ر خساست همانند نداشت. به او گفتند: «در بصره مردی ثروتمند زندگی می کند اما هزار بار او از تو خسیس تر است.» خسیس کوفه کنجکاو شد و به بصره رفت تا بلکه از همتای خسیس خود چیزی یاد بگیرد. و قتی به بصره رسید، نزد آن مرد رفت و خود را معرفی کرد و گفت: «من هم در کاری که تو می کنی استادم، اما آمده ام از تو چیزی یاد بگیرم» خسیس بصره با خوشرویی او را پذیرفت و گفت: «خوش آمدی! این جا را خانه ی خودت بدان، صبر کن تا وسایل مهمانی مهیا کنم.» سپس خسیس بصره به دکان نانوایی رفت و گفت: «مهمان عزیزی دارم، نان خوب داری؟
»

نانوا گفت: « البته که دارم، نانی پخته ام نرمتر از روغن گاو» مرد خسیس گفت: «حتما روغن گاو بهتر است که این نانوا نان خود را به آن مثال می زند. بهتر است بروم و روغن گاو بخرم.»
پس براه افتاد و به دکان بقّالی رفت و گفت: «روغن گاو داری؟» بقال گفت: « دارم، هزار بار بهتر و صافتر از روغن زیتون.» خسیس بصره گفت: «پس می روم روغن زیتون می خرم» و سراغ بقال دیگری رفت و گفت: «روغن زیتون داری؟» بقال گفت: «دارم، روغنی دارم هزار بار از آب زلاتر و شفافتر.»
خسیس بصره گفت: «خوب گفتی! من پول خود را هدر نمی دهم، چون در خانه دو کوزه پر از آب دارم.» این را گفت و دست خالی برگشت. خسیس کوفه منتظر بود.
خسیس بصره از راه رسید و گفت: «دوست عزیز من! در خانه چیزی دارم که بهتر از هر غذایی در دنیاست و همه ی بقالهای شهر از آن تعریف می کنند.» آنگاه رفت کوزه ی آب را آورد و پیش روی مهمان گذاشت و قصه خرید کردن خود  را برای وی نقل کرد. خسیس کوفه گفت: «به راستی که تو خسیس ترین مرد دنیا هستی.»
منبع: قصه های شیرین جوامع الحکایات.
پی نوشت:
منظور خاصی نداشتم.
پرسیدم از حلال ماه چرا قامتت خم است آهی کشید و گفت: ماه محرم است.
گفتم: که چیست محرم؟
با ناله گفت: عزای اشرف اولاد آدم است.
ایام سوگواری آقا سیدالشهداء را به همگی تسلیت عرض می کنم ما را از دعای خیرتان فراموش نفرمایید.